آمد نفس صبح و سلامت نرسانید


آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید


آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید


آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید


بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
نایافتن کام دلت کام دل توست
نایافتن کام دلت کام دل توست
نایافتن کام دلت کام دل توست
نایافتن کام دلت کام دل توست
نایافتن کام دلت کام دل توست
نایافتن کام دلت کام دل توست
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید